یا باید به تعریف جان پلامناتس از ایدئولوژی تن داده و بپذیریم که: «اعتقادات ماهیت ایدئولوژیک دارند که میان گروهی از افراد مشترک است». یا تعریف استاد شریعتی را مبنی بر اینکه ایدئولوژی عقیده خاص یک گروه و طبقه و ملت خاص است، پذیرفت. آنچنانکه شریعتی معتقد است: «ایدئولوژی نوع برداشت انسان را نسبت به مسائلی که با آنها در ارتباط است و جامعهای را که در آن به سر میبرد، مشخص میکند(۱)
ایدئولوژی چیست؟
سخن را با تعریف شهید مطهری کوتاه میکنیم، استاد میفرماید: «ایدئولوژی جامع و کامل که در اصطلاح قرآن شریعت نامیده شده است، یک فلسفه زندگی: انتخابی، آگاهانه، آرمانخیز و مجهز به منطق است. یعنی یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی آن کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است.» (۲) با این تفسیر، نظام برآمده از ایدئولوژی، نیاز به انسانهای معتقد به ایدئولوژی و مدیرانی ایدئولوگ دارد که بهعنوان مغز متفکر جامعه یا بدنه معتقد به ایدئولوژی واحد عمل کنند.
اگر دچار نقصان شوند، این امر میتواند موجب بیماری و در نهایت به مرگ آن نظام ختم شود. شوروی بهعنوان یک نظام اندیشهمحور میتواند مثال خوبی برای طرح این بحث باشد. نظام کمونیستی شوروی بر پایه شعارهای مارکسیستی با عمری ۶۹ ساله، در سال ۱۹۹۱ با فروپاشی مواجه شد.
این کشور با وجود همراهی بدنه روشنفکر و دانشگاهی، با وجود پیروی محض سینما، هنر و حتی ورزش و از آن طرف در حالیکه هر انقلابی در جهان (به استثنای انقلاب اسلامی) متأثر از تفکرات مارکسیستی و چپ بود و از کره شمالی تا کوبا، کشورهای بسیاری متحد شوروی به حساب میآمدند، خواب راحت را از اردوگاه غرب ربوده بود و خلاصه قدرت بلامنازع ارتش سرخ بود، محکوم به سقوط شد.
مطلقنگری، عامل محبوبیت اپوزیسیون
اصولاً لازمه حاکمیت و قبول مسئولیت، پاسخگویی است. رهبران جامعه باید توانایی مدیریت و توجیه اتفاقات را داشته باشند. در این میان نظامهای ایدئولوژیمحور به علت محدودیت استفاده از صاحبان تفکرات مختلف در بدنه حاکمیت، اندیشههای غیرخودی را متعارض و تبدیل به اپوزیسیون میکنند و دعوای سیاسی را به دعوای اندیشهای ارتقا می دهند.
خروج این دسته و نداشتن مسئولیت و نقد یکسویه جامعه، باعث محبوبیت روز افزون اپوزیسیون و ایجاد امید برای تغییر شرایط از سوی صاحبان این اندیشهها میشود. چنانچه این گروهها به مدد فعالیتهای امنیتی و پلیسی نظیر اقدامات KGB بتوانند مظلومنمایی کنند، دارای محبوبیتی دوچندان هم خواهند شد.
عدم توجه به نیازهای روزمره مردم
شوروی با وجود دارا بودن نیروگاههای متنوع هستهای، ارتش کاملاً مکانیزه و با وجود آنکه اولین فضانورد را به فضا فرستاد، در برآورده کردن نیازهای روزمره مردم خود دچار ضعف اساسی بود. آنچنان که گورباچف – بهعنوان آخرین رهبر حزب کمونیست شوروی- میگفت: «درست است که موشکهای شوروی از موشکهای بلوک غرب پیشرفتهتر است، اما من هر روز صبح مجبورم ریشم را با ریشتراش غربی بزنم». این عامل در کنار ضعف مالی و پایین بودن سرانه درآمد ملی موجب نارضایتی تودههای مردم شد.
از دست دادن تودههای حامی
اگر مهمترین حامی نظامهای کمونیستی را «پرولتاریا» یا همان طبقه زحمتکش و نیروی کار یعنی کارگران و دهقانان بدانیم، با بررسی شرایط خواهیم دید که کارگران بلوک چپ نهتنها وعدههای مارکس را در زندگی بهتر کارگران حس نکردند، بلکه با مقایسه وضعیت کارگران غربی و وضعیت بهتر آنان خصوصاً در آلمان غربی عمیقاً به فکر فرو رفتند.
اگر مارکس – بهعنوان پدر اندیشهای شوروی-، بورژوا را در جنگ دائم با پرولتاریا برای به دست آوردن سود بیشتر و استثمار کارگر معرفی کرده بود، کارگران مشاهده میکردند که در عمل، کارگران غربی از رفاه بیشتری برخوردار هستند و نظام شصت و چند ساله آنان هنوز نتوانسته به آرمانهای خود دست پیدا کند. از همین رو، روزبهروز آرمانهای لنینیستی کم رنگتر میشد. در این مقطع، دیگر نیازی به مخالفت کارگران و حامیان سنتی نظام حاکم نیست، تنها بیتفاوت شدن این قشر به معنای شکستهشدن تنه قطور نظام کمونیستی در برابر وزش اولین نسیم تغییرات است.
فاصله گرفتن مدیران ارشد حزب از آرمانها
بسیاری از تحلیلگران معتقدند: تیر خلاص به نظام کمونیستی شوروی، توسط رهبر این حزب یعنی میخائیل گورباچف شلیک شد. وی نه جاسوس آمریکا و نه خائن به اندیشههای لنین بود، بلکه چنان شیب اصلاحات را تند کرد که مدیریت از دستش خارج شد.
اما مسئله جدی که به آن توجه نمیشود، آن است که او اگر چنین مشیی را در پیش نمیگرفت، مشخص نبود حوادث آینده به چه سمتی سوق پیدا میکرد.
آیا سرنوشت شوم خانواده تزارها برای حاکمان کمونیست تکرار میشد؟ آیا اگر حاکمان جوان حزب کمونیست همچون نیکولای چائوشسکو مقاومت میکردند، هیچوقت وقایعی چون رسیدن معاون اول رئیس شورای وزیران اتحاد جماهیر شوروی به رئیسجمهوری آذربایجان(۳)، جانشینی رئیس سرویس مخوف KGB به فاصله یک دور به ریاستجمهوری روسیه و رهبر حزب کمونیست قرقیزستان(۴)، رئیسجمهور بعدی این کشور و… رخ نمیداد؟ یا سرنوشتی شوم دیگر را باید تجربه میکردند؟
پیری انقلاب
انقلاب اکتبر روسیه، چنان با شور و حرارت بود که توانست بسیاری از تودهها را با خود همراه کند. به نحوی که همواره احزاب چپ بهعنوان قمرهای شوروی، از قدرتمندترین احزاب جهان به شمار میرفتند. ولیکن ایدئولوگهای بلوک شرق نتوانستند همزمان با گذشت زمان خود را به روز کنند.
حتی مقاومت بیش از حد آنها در رابطه با کوچکترین تحولات، آنچنان نظام کمونیستی شوروی را شکننده کرد که با اولین فشارها برای اصلاحات چهارچوب نظام شکسته شد. از همین رو، استالین، خروشچف، برژنف و چرننکو هم در گناه گورباچف شریک هستند. چرا که سرسختی آنان چنان انرژی را ذخیره کرد که با ایجاد اولین روزنه بهجای تخلیه انرژی، این کلیت تشکیلات بود که مانند بادکنکی ترکید.
پینوشت:
- ۱- ایدئولوژی، ص ۲و۲۳
- ۲- مطهری، مرتضی، انسان و ایمان، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، ۱۳۷۱
- ۳.حیدر علیرضا اغلو علی اف
- ۴- عسگر آقایف
منبع : ایرنا