انسان امروز اگر میخواهد شغلی داشته باشد و آن را حفظ کند، باید نوع نگاهش را به مهارتهای سخت (قابلیتهای قابل آموزش و قابل سنجش مثل خواندن، نوشتن، ریاضیات و…) و نرم (مهارتهای غیرملموس که چندان قابل سنجش نیستند، مثل همدردی یا توانایی کنار آمدن با دیگران) تغییر دهد. باید روشی پیدا کند تا موقعیت خود را بازتعریف کند و بداند در عصر هوشمصنوعی و روباتهایی که تهدیدی برای برخی مشاغل هستند، مزیت رقابتی او چیست.
تحقیقات نشان میدهد اهمیت به کار گرفتن هوش افراد در کار کمتر شده و همزمان سازمانها دیگر به تحصیلات رسمی هم توجه زیادی نمیکنند. بررسیهای موسسه تکنولوژی کارنگی نشان میدهد که تنها ۱۵ درصد موفقیت مالی یک فرد، به دانش فنی او مرتبط است. پس در دنیای جدید مهارتهای نرم، دانش چه نقشی ایفا میکند؟ آن دسته از افراد حرفهای در کار که بخش عمده تواناییهای خود را به هوشی که دارند نسبت میدهند، خیلی زود خسته و ناامید میشوند و احساس میکنند تمایلی ندارند با همکاران خود ارتباط چندانی برقرار کنند. پاسخ چنین مشکلی چیست؟ آیا این افراد باید خودشان را پایین بیاورند تا با بقیه تناسب پیدا کنند؟ آیا باید تظاهر کنند که چندان هم باهوش نیستند؟ ما برای ایجاد شور و اشتیاق در خودمان و دیگران به اندازه کافی سختی میکشیم. اگر همین حالا به این نتیجه برسیم که دانش به درد نمیخورد، دیگر چه چیزی برایمان باقی میماند؟
کلید حل این مساله به تعریف «دانش» برمیگردد. اگر بخواهیم دانش را به تحصیلات رسمی و IQ معمول محدود کنیم، درست است و در واقع چنین دانشی در محیط کار امروز دیگر کاربردی ندارد. از این لحاظ، با تغییر حجم و کیفیت اطلاعات و با فراهم کردن امکان دسترسی همگان به این دانش، چنین چیزی عادی است. اما اگر سرعتی که تکنولوژی با آن تغییر و رشد میکند را اضافه کنیم، داشتن دانش رسمی به شکلی که قرنها میشناختیم، دیگر برای همه امکانپذیر نیست.
شرکتها در واکنش به چنین واقعیتی، از مسیر متداول استخدام افراد بر اساس نوع مدرک تحصیلیشان دور شدهاند؛ حتی اگر رشته تحصیلی آنها کاملا به شغل مورد نظر مرتبط باشد. بهعنوان اولین مثال، بانکها که از نظر استخدام افراد حرفهای جزو محافظهکارترین موسسات به حساب میآیند، دیگر کمتر فارغالتحصیلان رشتههای مالی را استخدام میکنند و بیشتر به سوی استخدام تکنولوژیستها، متخصصان روابط بینالملل یا فارغالتحصیلان روانشناسی روی آوردهاند. این کار هدف تنوعگرایی آنها را هم بیشتر میکند و چشماندازهای جدیدی را پیش روی آنها قرار میدهد. و البته این کار تاییدی است بر اینکه چگونه به راحتی میتوان روی مهارتهای نرم حساب کرد.
در مثالهایی جسورانهتر باید گفت شرکتهای خدمات مالی بزرگی مثل DBS که قبلا هم نشان دادهاند تا چه حد اهمیت تغییر فرهنگی را میدانند، یک قابلیت هوش مصنوعی ایجاد کردهاند تا افراد را بدون در نظر گرفتن مدرک تحصیلیشان انتخاب کند. خیلی از شرکتها این روزها سیاستی اتخاذ کردهاند که دیگر تحصیلات رسمی را یک معیار استخدام کلیدی نمیدانند؛ شرکتهایی مثل اپل، گوگل، استارباکس و حتی بانک آمریکا. این فاصله بزرگ از تعریف مرسوم دانش، یک خبر شگفتانگیز برای ما است که تاکنون این ویژگی انسانی را تنها ورودی قابل اطمینان برای آینده میدانستیم و حالا شرکتها میتوانند بهترین استعدادها را صرفنظر از تحصیلاتی که دارند، استخدام کنند.
مهم نیست چه میدانید
«دانش» دیگر فقط به درجاتی که در دانشگاه طی کردهاید و تجربهای که دارید محدود نیست، بلکه هوش احساسی و حجم انبوهی از ویژگیهای احساسی انسانی را هم دربرمیگیرد.
مجمع جهانی اقتصادی میگوید در عصر هوش مصنوعی ۷۵ میلیون شغل از بین میرود، اما ۱۱۳ میلیون شغل جدید ایجاد میشود. سوالی که مطرح میشود این است که این شغلهای جدید چه شکلی هستند و به چه نوع مهارتهایی نیاز دارند.
خوشبختانه این روزها هر چه بیشتر در این مورد صحبت میشود که به دست آوردن مهارتهای «نرم» چقدر سخت است و اینکه این مهارتها در بلند مدت چقدر ارزشمند هستند. بحث اهمیت هوش احساسی، ذهنیت رشد، همدلی و هدفگذاری این روزها به یک جریان اصلی تبدیل شده و تحقیقات بیشتری انجام میشود تا از این جریان حمایت کند. با این حال، این تنها شروع یک راه پرزحمت برای شرکتهایی است که به دنبال آن هستند، چون هنوز فرهنگ کاری ما برای ترویج مهارتهای نرم به خوبی آماده نشده است. به دست آوردن دانش فنی تقریبا کار آسانی است و در نهایت برای کسانی که کنجکاو هستند و اراده و انگیزه کافی برای رسیدن به آن را دارند، یک کالای ارزانقیمت است. اما چیزهایی که ما در این عصر به آنها نیاز داریم تا بهترین باشیم عبارت است از: نشان دادن همدردی، تلاش برای رشد، داشتن هدف، انعطافپذیری واقعی، چابکی ذهن و فرآیند، ایمان به بینش مشترک، انعطاف داشتن برای استفاده از لنزهای جدید و تغییر مسیر، تلاش دائم برای بهتر بودن، تلاش بیوقفه برای فتح قلههای بلندتر، تمرکز بر ماموریتها، مهربانی، فراست و امتیاز خوب در هوش احساسی.
برای اینکه به همه این دستاوردهای جادویی برسیم، باید امکانات مناسب از محیط کاری منعطف گرفته تا روشهای جدید کار و مشوقهای لازم (مثل امکان نگهداری از فرزند و خوشحالیهای ناگهانی) و از همه مهمتر آرامش روانی برای کارکنانمان فراهم کنیم. باید به آنها امکان بدهیم احساس انسان بودن در سازمان داشته باشند و به محض اینکه فهمیدیم قلبشان جای درستی قرار گرفته، باید به آنها نشان دهیم که این موضوع را میدانیم. این مهارتهای نرم به این آسانی قابل تکرار کردن نیستند. ما باید شاهد تغییرات بنیادین در آموزشهای رسمی باشیم. کلاسها و هیات مدیره شرکتها باید کمپهای آموزشی انتقال حسی، سمینارهای بازیابی اشتیاق و کارگاههای افزایش کنجکاوی راهاندازی کنند تا پیش بروند.
پرورش و تقویت جنبههای انسانی بلیت موفقیت است و در این فرآیند، نباید این مهارتهای «نرم» را دست کم بگیریم، چون رقابت کردن بر سر این مهارتها همچنان کار سختی است.