نتیجه این سهلانگاریِ عامدانه، تجربه حوادث ناگوار در ابعاد و سطوح مختلف و در نهایت نوعی درماندگی گسترده و عمیق خواهد بود؛ بهطوری که در پی گرفتار شدن دائمی در بحرانها، توان روحی و تابآوری جامعه از دست خواهد رفت. درست است که گفته شود به امید نیاز داریم، اما چیزی که بیشتر و پیشتر از امیدواری به آن نیازمندیم، ناامیدی کامل از شیوه تفکری است که موجب نادیده گرفتن یا ایجاد بحرانها شده است.
سرانجام پس از گذشت ۵ هفته از بحران کرونا دولت تصمیم گرفت مقررات سفت و سختتری را در قالب طرح فاصلهگذاری اجتماعی اجرایی کند. از سوی دیگر بخشی از شهروندان نیز با وجود هشدارها و توصیهها، تا زمانی که قوانین محدود کننده و اعمال جریمه برای خروج از شهرها اجرایی نشد، دست از سفر رفتن نکشیدند. حالا سوال اینجاست که چرا همواره دولتها و شهروندان در کشور ما بحرانها را از ابتدا جدی نمیگیرند و اصطلاحا سهلانگارانه با آن برخورد میکنند؟
چرا اجازه میدهیم مسائلی که در بسیاری مواقع در مراحل اولیه به آسانی قابل کنترل است، تبدیل به بحران و بلکه ابر بحران شود و اشتباهی مرتکب میشویم تا مصداق بارز این شعر سعدی شویم که “سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل | چو پر شد نشاید گذشتن به پیل”.
در سالهای اخیر کشور با بحرانهای متعددی مواجهه شده و هر دولتی سرکار آمده، مواجهه متفاوتی با آنها داشته است. شکاف بین مسئولان و مردم، بحران آب، بیکاری، مسئله زنان، خروج سرمایههای انسانی و مالی از کشور، نظام آموزشی ناکارآمد، حذف شایستگان کشور از مناصب، فساد، بیاعتمادی، نشنیدن صدای مردم، احساس تبعیض، بیدفاع بودن در برابر بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله، حاشیهنشینی و بیماریهای واگیردار از جمله بحرانهایی بوده است که در سالهای اخیر کشور ما با آن مواجه شده است و هر کدام را به نحوی پشت سر گذاشته یا هنوز با آنها درگیر است.
البته یادآوری این نکته ضروری است که این آسیبها نافی نقاط قوت متعدد در نظام و جامعه ایرانی نیست و صرفاً از منظری آسیبشناسانه مطرح میشوند تا زمینه گفتوگو و چارهاندیشی درباره آنها فراهم شود.
از سوی دیگر، بهنوعی توهم بازگشتِ به وضعیتِ طبیعی هم دچار شدهایم که در پس آن هیچ منطق واقعی وجود ندارد. به این معنا که دائماً تصور میکنیم جهان در حال حرکت بهسوی وضعیتی متعادل است، در صورتی که چنین وضعیتی در عمل هرگز وجود نداشته است. این روزها معنی این جملات را بیش از همیشه احساس میکنیم. این توهم جمعی همواره وجود دارد که ویروس کرونا خودبهخود از بین میرود و جهان به شکل قبلی و بهسوی تعادلی از پیش موجود خواهد رفت. همین شده است که این روزها باید به تماشای فیلمهای این بیماری اسفناک بنشینیم و چشم به مناظری بدوزیم که سخت دردآور است.
خطری که تهدیدمان میکند انفعال نیست، بلکه فعالیت کاذب است
در ارتباط با نحوه برخورد نظامهای سیاسی و دولتها با ابربحرانها، سعید کشاورزی، جامعهشناس سیاسی دانشگاه شیراز به ایرناپلاس میگوید: این مسئله همیشه برای کنشگران یک سؤال بیجواب بوده است. ژیژک در کتاب خشونت و پنج نگاه زیرچشمی میگوید خطری که امروزه تهدیدمان میکند انفعال نیست، بلکه فعالیت کاذب، اشتیاق به فعال بودن، مشارکت کردن و پنهان کردن واقعیت است.
کشاورزی ادامه میدهد: اجازه بدهید که موضوع را با یک داستان تبیین کنم. بولگاکوف، نویسنده مشهور روس، در کتاب «یادداشتهای یک پزشک جوان»، روایتی را در مورد رواج یک بیماری خطرناک در روستاهای دورافتاده روسیه شرح میدهد. در یکی از این روستاها، با آنکه بیماری، بسیاری از افراد را درگیر میکند، اما بسیاری از روستاییان تا مدتها از روی بیحوصلگی به پزشک مراجعه نمیکنند.
آخر سر هم که سراغ پزشک میروند، کار از کار گذشته و پزشک تنها میتواند شاهد مرگ بیمار باشد. نکته قابل توجه آن است که به قول پزشک روستا، این بیماری از آنجایی بسیار ترسناک است که کسی از آن نمیترسد. وقتی هم پزشک هشدار میدهد، راه بهجایی نمیبرد تا جایی که پزشک هم در نهایت از وضعیت پیش آمده مستأصل میشود.
نظامهای سیاسی و توهم بازگشت به وضعیت طبیعی
وی میافزاید: ژیژک هم به صورتی مشابه نشان میدهد که چگونه جوامع به صورتی متناقض، خطرات بزرگ را از آنجا که واقعاً بزرگ هستند، نادیده میگیرند. اینگونه برخورد با ابربحرانها از یکسو از آنجا ناشی میشود که نظامهای سیاسی به شکلی ریاکارانه، بحران را آن مقدار بزرگ تصور میکنند که نمیخواهند حتی به آن فکر کنند. دلیل دیگر این موضوع، توهم بازگشتِ به وضعیتِ طبیعی است که اغلب جوامع به آن دچارند.
این جامعهشناس میافزاید: یعنی مردم دائماً تصور میکنند جهان همواره در حال حرکت بهسوی وضعیتی متعادل است، در صورتی که چنین وضعیتی در عمل، نه هرگز وجود داشته و نه پسازاین وجود خواهد داشت. یک نمونه مشخص آن، وضعیت محیطزیست در چند دهه گذشته است. از یک طرف، بحرانهای محیط زیستی آن مقدار بزرگند که همواره نادیده گرفتنشان راحتتر تصور میشود؛ از سوی دیگر، نوعی تصور بازگشت به وضعیت طبیعی میان مردم رواج پیدا کرده است که گویی قرار است طبیعت، خودش، خودش را درمان کند. این مواجهه عافیتطلبانه با محیطزیست اینک ما را بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر و در بحران گرفتار کرده است.
بیمار روبهمرگی که دائماً برایش جشن گرفته میشود
کشاورزی معتقد است: بحرانهای امروز ما نیز از آنجایی ترسناک شدهاند که از آنها نترسیدهایم، یا آنها را نادیده گرفتهایم یا صلاح خود را در نادیده گرفتن آنها دیدهایم. تصور و تخیل روزهای خوب بدون داشتن برنامه مشخص، حکایت بیمار روبهمرگی است که دائماً برایش جشن گرفته میشود. باوجود بحرانهای فزاینده که از زوایای مختلف زیست افراد جامعه را هدف قرار دادهاند، امروز باید از برنامههای کلان پرسید. حق داریم بدانیم چشمانداز آیندهمان چیست و در ابعاد مختلف چگونه در پی مواجهه با این بحرانها هستیم.
به گفته این جامعهشناس، نتیجه این سهلانگاریِ عامدانه، تجربه حوادث ناگوار در ابعاد و سطوح مختلف و در نهایت نوعی درماندگی گسترده و عمیق خواهد بود؛ بهطوری که در پی گرفتار شدن دائمی در بحرانها، توان روحی و تابآوری جامعه از دست خواهد رفت. درست است که گفته شود به امید نیاز داریم، اما چیزی که بیشتر و پیشتر از امیدواری به آن نیازمندیم، ناامیدی کامل از شیوه تفکری است که موجب نادیده گرفتن یا ایجاد بحرانها شده است.
چرا برنامه مشخصی برای خروج از بحران نداریم؟
کشاورزی بیان میکند: با این حال، بیماریهای واگیردار، سیلها، زلزلهها، آتشسوزیها و… خواهند آمد و هنوز برنامهای مشخص برای مواجهه با آنها نداریم. تجویز امیدواری و بالاتر از آن، «ملزم کردن عدهای به سخن گفتن از امید» در چنین شرایطی، ادامه دادن همان تفکری است که خود، ما را به وضعیت فعلی کشانده است و این چیزی است که بیش از همه ترسناک است؛ نادیده گرفتن عمدی چیزی که گریبانمان را خواهد گرفت. با این حال، چیزی که هماکنون کمتر دیده میشود، ترسیم یا حتی اشاره به برنامهای مشخص برای خروج از بحرانهاست.
سعید کشاورزی
دکتری جامعهشناسی سیاسی
دانشگاه شیراز