آمازون که به بیستمین سالگرد تاسیس خود نزدیک میشد، بالاخره توانست در قالب چشمانداز اصلی «فروشگاه همهچیز» درآید؛ چیزی که جف بزوس از مدتها قبل در ذهن داشت. این شرکت میلیونها محصول جدید و دست دوم را فروخته بود و همچنان به حوزههای محصولی جدید وارد میشد؛ ملزومات صنعتی، پوشاک لوکس و محصولات هنری، در میان دستهبندیهای جدیدی بودند که در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ معرفی شدند.
آمازون در فضای بازار پرتکاپوی خود، به ویترین هزاران خردهفروش دیگر تبدیل شده بود و زیرساخت کامپیوتری هزاران شرکت تکنولوژی، دانشگاه و لابراتوار دولتی بود. بزوس به وضوح اعتقاد داشت که سر راه ماموریت شرکتش و برای عرضه انواع محصولاتی که میتوان در اینترنت فروخت، هیچ محدودیتی وجود ندارد.
اگر بخواهیم نقطه مقابل غول در حال رشد آمازون را در جایی از دنیا پیدا کنیم، فروشگاه کوچک فروش و تعمیر دوچرخه رودرانر (Roadrunner Bike Center) در شمال شهر فونیکس ایالت آریزونا، یکی از آنها است. رشد این فروشگاه نه به خاطر ایجاد وفاداری برند، بلکه به خاطر شخصیت دوستداشتنی مالک آن بود.
برندهایی مثل BMX، جاینت، هارو و ردلاین که شرکای خردهفروشی خود را با دقت انتخاب میکنند، در رودرانر دیده میشد. با اینکه این فروشگاه سه بار در منطقه فونیکس تغییر جا داده بود، خیلیها مشتریان چند ساله آن بودند
یکی از مشتریان، در بخش نظرات سایت نوشته بود: «پیرمردی که آنجا را مدیریت میکند، همیشه حضور دارد و میتوان گفت او عاشق تعمیر و فروش دوچرخه است. وقتی برای خرید به او مراجعه میکنید، همه حواسش را به شما میدهد. همچنین اینجا ارزانترین جایی است که خدمات تعمیر دوچرخه ارائه میدهد.»
تد جورگنسن، پدر واقعی جف بزوس را در اواخر سال ۲۰۱۲ پشت پیشخوان این فروشگاه پیدا کردم (بردستون، نویسنده کتاب). پیش خودم شکلهای مختلف واکنشی که او میتوانست با دانستن واقعیت نشان دهد تصور کردم، اما کمترین احتمالی که میدادم، واکنش واقعی او بود: جورگنسن اصلا جف بزوس را نمیشناخت و حتی چیزی در مورد شرکتی به نام آمازون نشنیده بود. او به وضوح از آنچه میگفتم گیج شده بود و منکر این میشد که پدر مدیر عامل معروفی است که یکی از ثروتمندترین مردان دنیا است.
وقتی به نامهای ژاکلین گیس و جفری، پسری که در سن بسیار کم فرزند او شده بود، اشاره کردم، صورت پیرمرد حالتی از تصدیق و ناراحتی را با هم گرفت. او که هنوز کاملا توجیه نشده بود، پرسید: «هنوز زنده است؟»
به او گفتم: «پسر شما یکی از موفقترین مردان کره زمین است.» بعد تعدادی از عکسهای بزوس را در اینترنت به او نشان دادم و جورگنسن بعد از ۴۵ سال برای اولین بار تصویر پسر واقعی خودش را دید و چشمانش پر از احساس و ناباوری شد.
آن شب، جورگنسن و همسرش لیندا را در یک رستوران به شام دعوت کردم و داستانش را شنیدم. وقتی خانواده بزوس در سال ۱۹۶۸ شهر آلبوکرکی را ترک کرده و به هوستون رفتند، جورگنسن به ژاکلین و پدرش قول داد، از زندگی آنها محو شود. او در آلبوکرکی ماند و به کار تکچرخ رانی در سیرک ادامه داد. او کارهای دیگری هم انجام داد. مدتی راننده آمبولانس بود و بعد هم برای یک شرکت تاسیسات محلی کار کرد.
در اواسط ۲۰ سالگی، به هالیوود نقل مکان کرد تا به همکارش در سیرک برای راهاندازی یک فروشگاه دوچرخه کمک کند. در سال ۱۹۷۴ جورگنسن به فونیکس مهاجرت کرد، در این شهر ازدواج کرد و عیاشی را کنار گذاشت. در این زمان، دیگر هیچ خبری از همسر سابق و فرزندش نداشت و حتی نام خانوادگی جدید آنها را فراموش کرده بود. هیچ راهی برای اینکه با پسرش تماس بگیرد و بزرگ شدنش را دنبال کند، به ذهنش نمیرسید و قولی هم که مبنی بر عدم دخالت در زندگی آنها داده بود، دست و پایش را میبست.
در سال ۱۹۸۰ سنت به سنت درآمدش را پسانداز کرد و یک فروشگاه دوچرخه را از مالکش که میخواست از این کسبوکار بیرون بیاید، خرید. از آن موقع، خودش فروشگاه را اداره کرد و چند بار مکان آن را تغییر داد. از همسر دومش هم جدا شد و با لیندا، همسر سومش در همین فروشگاه آشنا شد و در زمانی که با آنها ملاقات کردم، ۲۵ سال بود که با هم زندگی میکردند. لیندا میگوید آنها در خلوت بارها در مورد جفری و اشتباههایی که تد در جوانی مرتکب شده بود، صحبت کردهاند. جورگنسن فرزند دیگری نداشت و لیندا از ازدواج قبلی خود، صاحب چهار پسر است.
او میگفت که مطمئن است هیچگاه پسرش را دوباره نخواهد دید. میگفت که همیشه میخواسته از پسرش خبر بگیرد، اما خودش را مقصر کامل فروپاشی ازدواج اولش میداند و از این موضوع شرمنده است: «من پدر و همسر خوبی نبودم.»
وقتی آن شب از جورگنسن و همسرش خداحافظی کردم، هنوز در شوک بودند. با این حال، گفتند این موضوع را به پسران لیندا نخواهند گفت، چون بیش از حد غیرقابل باور است.
اما چند ماه بعد، در اوایل سال ۲۰۱۳، دارین فالا، کوچکترین پسر لیندا که از نوجوانی با مادرش و جورگنسن زندگی کرده بود، با من تماس گرفت و گفت که تد میخواهد پسرش را ببیند. او به جورگنسن کمک کرد هم بهصورت پستی و هم از طریق ایمیل با جف بزوس تماس بگیرد. اما همه این تماسها از طرف جف بیپاسخ ماند. سکوت بزوس عجیب نبود. او همواره شخصیتی رو به جلو داشت و به عقب برنمیگشت.
منبع : دنیای اقتصاد